در سکوت 

می جهد

قورباغه برکه دور

در مرداب تنهایی

در نی زار خاموش

چشم به شب که بگشایی

ستاره ایی می درخشد

مهتابی

پیامم را

می رساند.

می دانم

میان پرده شب

تا چراغ مهتابت

راه بایدم رفت

روز ها

سو و شون مرا

انگار پایانی نیست

حتی در سرگردانی بهار

روز نو

نوروز نو

غنچه نو

آفتاب نو

تنها به شهادت تقویم

برگ اعداد

سالیانم را میشمارد.

در بهار جان افزا

یاد دوستداران یاد باد

هیچکس نیست

که عشق رابشناسد

چراکه عشق

چیزی نیست مگراو

چراکه عشق

رمزشهامت دستان اوست

وفرمانش همه

رفتارزندگیست

روزهارفت ولی یادتوکمرنگ نگشت

ماههارفت و دل ساده من سنگ نگشت

ذهن من بسترصدخاطره با یادتوبود

نامت از صفحه این خاطره کمرنگ

نگشت

بازباران بارید

خیس شد خاطره ها

مرحبابردل ابری هوا

هرکجاهستی باش

آسمانت آبی

و

تمام دلت از غصه دنیا

خالی

گاهی هستی

گاهی نه

گاهی دوستم داری

گاهی نه

توکه هستی و ازکجایی

که هرغروب

دلتنگت میشوم

غروب غمت را به هرقیمتی خریدارم

زیرا طلوع شادیهایت را

ازته دل آرزودارم

بهانه های دنیاتورا ازیادم نخواهدبرد

من تورادرقلبم دارم نه در دنیا

دورباش اما نزدیک...

ازنزدیک بودن های دورمیترسم...

بگذار صبحم رابه نام توبیاغازم

تاپریشانی دوشینم

ازیادبرده شود

Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4

حکایت باران بی امان است

اینگونه که من

دوستت  می دارم

بچه هاجون تموم شد...فعلا...نظزیادتون نره...

با هم از غروب و سایه رد شدیم، قصۀ‌ عاشقی رو بلد شدیم
فکر می‌کردیم آخر قصه اینه، جز خدا هیچ‌کی ما رو نمی‌بینه

دو غریبه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه‌چین، دو تا دور افتادۀ تنهانشین

عاقبت جدا شدن دستای ما، گم شدیم تو غربت غریبه‌ها
آخرِ اون همه لبخند و سرود، چشم پُر حسادت زمونه بود

دو غربیه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه‌چین، دو تا دور افتادۀ تنهانشین

هر لحظه بهانه ی تو را میگیرم / هر ثانیه با نبودنت درگیرم / حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی / من یک طرفه برای تو میمیرم

عشق چیزی نیست که بتوان باآن زندگی کرد و زندگی چیزی نیست که بتوان بی عشق گذراند

با هم از غروب و سایه رد شدیم، قصۀ‌ عاشقی رو بلد شدیم
فکر می‌کردیم آخر قصه اینه، جز خدا هیچ‌کی ما رو نمی‌بینه

دو غریبه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه‌چین، دو تا دور افتادۀ تنهانشین

عاقبت جدا شدن دستای ما، گم شدیم تو غربت غریبه‌ها
آخرِ اون همه لبخند و سرود، چشم پُر حسادت زمونه بود

دو غربیه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه‌چین، دو تا دور افتادۀ تنهانشین

داستان کوتاه....

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چند تایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد. پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد. همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کردهو همه شیرینی ها رو بهش نداده . . ... عذاب وجدان همیشه مال كسی است كه صادق نیست آرامش مال كسی است كه صادق است لذت دنیا مال كسی نیست كه با آدم صادق زندگی می كند آرامش دنیا مال اون كسی است كه با وجدان صادق زندگی میكند

قلبم شکست...

تکیه بردیوارکردم خاک برپشتم نشست

دوستی باهرکه کردم عاقبت قلبم شکست

شبی پرسیدمش بابیقراری

که غیرازمن کسی را دوست داری؟

دوچشمش از خجالت برمن افتاد...

میان گریه هایم گفت آری...

برای آن مینویسم....

برای آن مینویسم که روزی دلش مهربان بود...مینویسم تابداند دل شکستن هنر نیست...

نه دیگر نگاهم را برایش هدیه میکنم...و...نه دیگر دم از فاصله ها میزنم...می نویسم تاشایدنامهربانی هایش را باورکند...

ای تنها آغوش من...

بیاکه احساسم را دست نخورده نگاه داشته ام و جسمم را به لذت بوسه ای نفروخته ام..

بیاکه میخواهم وقتی دستانت رابه روی قلبم میگذاری ازفرط لذت قطره های اشک برگونه ات بدرخشند...

میخواهم با اشک هایت بر تمام احساسم بوسه زنی...

میخواهم اشک هایت تمام احساسم را خیس کند...

بیاکه سالهاست سربه دیوارنهاده ام...

بیا ای تنها آغوش من...

عاشقت شدم...

وقتی خداتوروافریدبه من نگاه کرد

پرسید:مامانش میشی یا عاشقش؟

گفت بایدببینمش...

دیدم...

عاشقت شدم...

اما ای کاش مامانت میشدم...

تابایه سیلی بهت میفهموندم که عاشقا اسباب بازی های تونیستن...

سلام بهونه قشنگ من برای زندگی,آره بازم منم همون بهونه همیشگی,چه بی دووم بودقول ماجداشدیم آخرکار,گل مغرورقشنگم من فراموشت نکردم,بی تواینجارونمیخوام,میرم و برنمیگردم

دم

همدیگرو دیدیم وقلبامون همدیگرو لمس کردند ولی....

خداجون ازت خواهش میکنم من ومشتی روبهم دیگه برسون

خدا امید مافقط تویی پس ناامیدمون نکن

خدا اگه توبخوای دنیانمیتون جلودار رسیدنمون بشه

خدا توروبه عزیزات قسم پس بخواه التماست میکنم

دلم براتون تنگ شده بود

یک هفته است رفته بودم بادانشگاه اردوی راهیان جنوب

امروز اومدم.ببخشید این چند روز نبودم

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باشد که روز و روزگار خوش است

وتنها دل ما دل نیست...

یادم باشد جواب کین رابا کمتر از مهر

و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم

یادم باشد برابر فریادها سکوت کنم

و برای سیاهی‌ها نور بپاشم

یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم

و از آسمان درس پاک زیستن

و تو به احترامش از گناه فاصله میگیری ...

همه چی خوبه هیچ نیرو  و انرژی منفی هم نمی تونه جلو ی ما سد شه.

کن+کور هم بد نبود تا ببینم 1شنبه که کلید س+والا می یاد چی کار کرردم. اخر این هفته هم نتیجه مم+تازین بدون ازم+ون می یاد که اونم خوب امیدم زیاده تازه تا من می یام ناامید بشم ار با اطمینان می گه تو قبولی.

راستی هاپومونم بلاخره شیکمش اومد بالا اخ که سر این قضیه چقدر من حرص خوردم که هاپو نر مال یه دختره بود و الانم هنوز دارم ته و توشو در می یارم ببینم چه خبره.

وای دلم شدیدن خرید می خواد پول اومده تو حسابم اما هنوز چک نکردم ببینم درسته یا نه طلبم همشو خرج کنم گور بابای گرون بودن.

هفته دیگه هم دف اع 2تا از دوستای صممیمیمه می خوام برم دانش گاه و یه کار اداری هم دارم انجام بدم و بیام.من جای اونا استرس گرفتم والا. از بس هرروز زنگ می زنن کاراشونو باهام چک می کنن.

وای چه زود گذشت پارسال مثل امروز ار دف اع کرد و منم مثل دیروز موهامو اکس تنش ن کردم...دیشب که بهش گفتم گفت چشم گذاشتیم رو هم این 1 سالمون گذشتا...

یه دلخوری پیش اومد که تقصیر دوستم سوسو بود.تا دیروز درگیر بودیم.شنبه شب به حدی حالم بد شد که خودش هول شد و یه بند زنگ زد و مسیج اما جواب ندادم تا خودش فهمید کارش اشتباه بوده.کلن باید رویه قبل و پیش ببرم و دوس ت دختر تو هیچ وقت با دوست پ س رت روبرو نکن.مخصوصن دوست دهن لقی مثل سوسو و ادم تیز و گیری مثل ار... خلاصه درس خوبی گرفتم اما از اونورم درس خوبی به ار دادم.

اون روز سر جلسه هم یکی از دوستامون و دیدم وای که اماره همه بچه ها رو ظرف 10 دقه داد.انقدر خندیدیم که نگو حالا تازه مگه ول می کرد شبم همینجور بهم تکست داد و بقیه خبرارو گزارش داد.تازه به همینا بسنده نکرد که قرار گذاشتیم بریم بیرون بقیشو بگه. منم که فوضـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول

اها یکی از دوستای پر توقعمم که همش به من دستور می دداد و احساس می کرد من وظیفمه کارای اونو انجام بدم و یه بی اعتنایی کردم بهش که بفهمه من وظیفه ای ندارم و قرار نیست ب ا ج بدم به کسی اینجوری...بلکه اون باید حواسش باشه چون اونه که باید ب ا ج بده به من و در راستای همین حرکت کلی از خودم متشکر شدم...

 دوستتون دارم دوسیا واسم دعا کنید دانش گاه اسمم دراد

من چاق نیستم.لاغرم نیستم.پر هستم اما..

یعنی اگه جلو کسی بگم چاقم با مشت مییاد تو صورتم. من قبلنا خیلی لاغر بودم خیلیییی وحشتناک اما از سالی که بین کا ردان ی و کارش ناسی نشستم تو خونه و بعد عملم یهو وزن اضافه کردم.تو ۴ماه ۱۲ کیلو اضافه شدم.طوری که تو مراسمای فوت عموم بیشتر فامیلا که بعد چند وقت منو می دیدن اصلن نمی تونستن باور کنن این همون لاغرک مردنیه معروفه (هرچی بگم لاغر بودم کم گفتم جوری ک زمانی که میشینم عکسای ۴سال پیش به اونورو نگاه می کنم به همه میگم چه جوری یه کاری نمی کردین من چاق شم هااااااااااااا خیلی ر ی ق و بودمااااااااااااا))

خلاصه زد و من استعدادم شکوفا شد و دیگه تو خونه هم بودم و دردسر دانشگاه و درس و نداشتم این شد که حسابی رو اومدم و وزنم از ۴۲ رسید یه ۵۵ الانم بین ۵۷ تا ۵۲ اینا همیشه متغیره.با قد ۱۶۶ و اون میزان خالی بودن بدنم جبران شد و ابی رفت زیر پوستم و بینیمم که خوشگل شد و کلن قیافم چرخید و منم دیگه نزاشتم لاغر شم...بعدم خوبیش اینه که چاق شم کلن همه جا باهم چاق می شه و لاغرم که می شم همینطور اما چون دوست ندارم صورتم لاغر باشه سعی می کنم همیشه رو رنج ۵۶ اینا باشم.

حالا این وسط اقای ار به شدت به شیکم من گیر می ده هیــــــــــــــــــــــــــــــچ همشم می گه تو چاقی.یعنی جوری به من می گه چاق که اگه کسی منو ندیده باشه و اون بخواد منو توصیف کنه تو ذهن طرف یه تیکه دمبه می یاد که شیکمش چین چین شده بازووها عین ننه ی فو*لاد زره و لپاش انقدر باد داره که چشمش ۲تا خط بیشتر نیست...

جالب اینجاست که ۲ تا خواهراش چاقن یعنی نه اینکه چاق باشنا اما لاغر و خوش هیکل نیستن شیکم دارن و گوشت اضافه اما همش به من گیر می ده لاغر شو جوری که دنده هات بزنه بیرون( جوری که قبلن بودم) اونروز ابجیش می گه لاغر شدی یا نه؟ می گم نه هنوز .ار پدرمو دراورده می گه بابا جلو تو اینجوری می گه.اون روز دختر خاله هام و ابجی بزرگه گفتن ساسا شیکم داره ار چنان ازتو دفاع کرده که خودتون چاقین اون اصلن شیکم نداره که هیچ از زوره لاغری داره وا می ره... (مردم دورو رو دارید که)

خلاصه منم خسته شدم و تصمیم گرفتم شیکمو اب کنم که بگم من می تونم. یه اشتباهی که می کردم این بود که شبا برنج می خوردم و اخر شبم حتمن هم زمان با درس خوندنم یه وعده شام دیگه هم اخر شب می خوردم اولین کاری که کردم اون وعده اخر شبو حذف کردم.دیگه تا اونجا که بشه شب برنج نمی خورم عوضش ماست و می خورم و با هر چی دم دستم برسه.

بعدم الان نمی تونم برم باشگاه در نتیجه  خواهری پکیج *دنس خردا*دیان و گرفته بود با دی *وی دی های وار*م آپ خرداد*یان حسابی روانم و صاف و صوف می کنم. هم کلی می خندم و جیغ جیغ می کنم هم قر می دم هم شیکمو کل بدنم و هموار می کنم..این ۱ هفته بدن دردی گرفتم که نگو روزی ۱۰ مین بیشتر نتونستم همکاری کنم باهاش اما امروز دیگه رسوندمش به ۴۰ مین صبح و عصرم احتمالن همون ۴۰ مین و کار کنم و باز بیشترش کنم. هفته پیش هم بدنم گرفت اصلن زانوهامو نمی تونستم صاف کنم. بعد با مامان بررسی کردیم دیدیم من تو عمرم ورزش نکردم .جز دوره راهنمایی که ۲سال تو تیم قوای ج سمانی مدرسه بودم ۲ سالم همون موقع شنا بودم ۱روز در میون. اما دیگه هیچ وقت اهل ورزش نبودم.حالا تصمیم جدی گرفتم واسه تمرین کردن انشالا از بعد عید هم می خوام برم هر روز عصر تو چم ران بدووم فقط پایش الان موجود نیست هنوز...خلاصه که هم ورزشه هم رقصه ببینم شیکمه اب می شه یا نه.

از ۲ شنبه عصرم باز کلاسای اس کیس م شروع می شه.هم اشتیاق دارم هم استرس. اشتیاق که باره دووممه دارم می رم  و خیلی خوش گذشت خیلییییی دوره قبلی ی خندیدیم.و ار با اینکه تنهاست و دوستاش نیستن اما کماکان یه تنه قراره کل کلاسو به هم بریزه و استرس واسه اینکه بچه هایی که می شناسیم نباشن . ۵شنبه که رفته بودیم با ار واسه ثبت نام استادم خندش گرفته بود باز ما اومدیم.

ظاهرن قرار نیست نتیجه ها بیاد باید از همین امروز عصر برنامه ریزی کنم واسه کنکور اردیبهشت که عقب نیفتم حداقل انقدر م دارم پول کلاسای مختلف می دم

*خوشحالم از اینکه روززا که بیدار می شم واست می گم پارسال مثل امروز چه اتفاقی افتاده...عجب  زور گذشتا..ارسال مثل امروز رفتیم قلعه دختر و رامکال که دهن من و صاف کرد و توی که میخواستی دلداریم بدی که چیزی نیست برو باهاش بجنگ من پشتتم.....

من هستما. فکر نکنید رفتم ثبت ناما..اصلن هیچ رقمه نشد.خاک تو سرشون نه پرواز دارن نه  اتوبوس یعنی اتوبوس دارنا اما 1 روز در میونه فکر کن.پروازم به هیچ جا ندارن منم که حال ندارم اینهمه راه با اتوبوس برم و بیام در نتیجه عزم وجزم کردم بخونم واسه اردیبهشت و هنوزم شروع نکردم.

این هفته هم رسمن همش اینورو اونور بودم 1روز خونه دختر خاله موندم کلی برف بود.کلاس رفتیم با ار

گوشیم نشد بیارن برام

رفتم ولایت

رفتم افتتاحیه مجتمع که یکی از مغازه هاشو دکور کردیم با ار و تمومم نشده بود و اون شب خدا به خیر گذروند.

اها ار هم یه چیزی اون هفته گفت که من روش یه جور دیگه حساب کرده بودم.

امروزم موندم تو خونه استراحت کنم فقط که خوب انقدر خرده فرمایشات بابا رو انجام دادم روانم صاف شد.

هیچی دیگه گفتم بیام بگم چی به چی بود.

اها یه کاری هم کردم نمی دونم بد بود یا نه. اما اون روز رفتم شرکت ار خودش نبود خودم تنها بودم یه کاری داشتم.بد لپتاپش اونجا بود بدجور وسوسه شدم برم بشینم عکسارو ببینم نزدیک 83637849 تا عکس داره از دوران ماقبل تاریخ تا الان که هنوز نتونستیم همشو با هم ببینیم خلاصه رفتم روشن کردم و همونجوری که داشتم عکسا و فیلمارو می دیدیم زیر و پیر فایلاشو ریختم بیرون تا یه فایل فقط همین یه دونه رو پیدا کردم که طرف سابقش توش بود مربوط می شد به 1 هفته قبل از اینکه رسمن تموم کنن و 2 هفته بعدشم من وارد شدم.

فقط یه تیکه فیلم 2مینی بود که اونم همه توش بودن تو یه کافی شاپ براش تولد گرفته بود دختره.

خوب من می دونستم اما بی نهایت دلم می خواست ببینمش چه شکلیه.اه اه می گفتن زشته ها من باورم نمی شد از اونا که به زوره 100 قلم ارایش و بینهایت جلف بودن خودشونو انگشت نما می کنن.اه اه حالم بد شد.

اما بلاخره به مراد دلم رسیدماااااااااااا

چه پست چررتی اما از هیچی بهتر بود مگه نه؟

 کتی عزیزم تولدت مبارک باشه...

 ایشالا هر چی خوب تو دنیاست مال تو باشه عزیزم و همیشه موفق تر از پیش باشی...

یه دختر خوشگل و ماه و با اراده که منم خیلی دوستش دارم

لینکشو هم به همون دلایلی که خودش می دونه نمی تونم بزارم.

2روزم بود گربم مریض بود خیلی بی حال حتی نمی تونست وایسه.چشماش گود رفته بود تند تند نفس می کشید

دیشب مرد

حالم خیلی گرفتست از دیشب یه بند دارم گریه می کنم

از 2 روز پیشم که همش اعصابم خورد بود همش گریه الانم همش گریه

همش یاد کاراش می افتم چقدر مهربون بود چقدر می فهمید حالتاتو.اگه ناراحت بودم می رفتم تو حیاط می یومد پیشم انقدر اسباب بازی هاشو می اوورد جلو تا باهاش بازی کنم از اون حالت بیام بیرون.

گفته بودم به مامان اگه خوب شد یه خرس گنده داشتم می دم بهش دیروزم خرسرو گذاشتم بیرون اما دیشب....

نهایت همدردی ار این بود که ...

حالم خیلی بده هر چی تظاهر می کنم نمی شه  خیلی بده...

از این ب بعد وای ب حال کسی مث اقا محمد ک بیشعور باشه و حرف بالا 18 سال بزنه مطمئن باش اگه اسم وبلاگتو میزاشتی جد و ابادتو می اوردم جلو چشت ک دیگه از این گ- ه  ها نخوری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خوب اقایون محترم من خواهر کسی نیستم اگه میخواین احترام بزارین یا هرچی بگین یلدا خانوم اجی بی اجی

(احترامم نبود کلا از این ب بعد همه بم میگین یلدا خانوم)

هیچکس حق پیشنهاد دوستی دادن نداره چون من دوست نمیشم

هرکی خواست منو ب اسم کله پوکها بلینکه و بعد خبرم کنه تا لینکش کنم

نظر خصوصی نزارین

با تشکررررررررررر

بوووووووووووووووووووووووووس

دوستون دارم

راستی پروفایلم نیست الان همشو میگم

من یلدا احتشام نیا

16 ساله دوم دبیرستان رشته تجربی

اهل خرم اباد مدرسه صدر

سرگرمی:اهنگ نت فیلم

فیلم:عشق ممنوع و کلا فیلما هندی دوس دارم

اهنگ: از مجید خراطها سهراب اسدی ترمیناتور سعید کرمانی

از سیاست بدم میاد

بـعـضـیا فـکـر میکنن خیلی بارشونه ..

ما هم به عنوان یک خر زحمتکش قبولشون داریم!!

بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت

 و از دختره خواستگاری کرد...

اما دختر خانوم داستان ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.

بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه،

 به حراست میگه

روزها ازپی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما 

یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت " من هم تو رو دوست دارم،

 من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت

اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.

ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد. 

چهار سال آزگار کذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند.

 اما پسر دیگه طرف دختره نرفت .!!

نتیجه اخلاقی این ماجرا. .

پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند .!!

به بخت خود پشت نکنید و جواب بله رو همون اول بدید !!!!!

دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت

یادش بخیر اشکمون فقط واسه خراب شدن عروسکای قشنگمون درمیومد

یادش بخیر ب همه چیز الکی میخندیدیم

کجاست اون روزا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کاش دوباره برگردم ب همون سالها ک غم و غصم واس عروسک و ماهی باشه ن چیز دیگه

خداوند زن را نمك زندگي آفريد تا مرد را از 

گنديدين نجات دهد

می‌نویسم، چون می‌دانم هیچ گاه نوشته‌هایم را 

نمی‌خوانی، حرف نمی‌زنم، چون می‌دانم هیچ گاه 

حرف‌هایم را نمی‌فهمی، نگاهت نمی‌کنم، 

چون تو اصلا 

نگاهم را نمی‌بینی، صدایت نمی‌زنم، زیرا 

اشک‌های من برای تو بی‌فایده است، فقط می‌خندم، 

چون تو در هر صورت می‌گویی من دیوانه‌ام

آموخته ام....

باپول می شود خانه خریدولی آشیانه نه.

رختخواب خرید ولی خواب نه.

ساعت خرید ولی زمان نه.

می توان مقام خریدولی احترام نه.

می توان کتاب خرید ولی دانش نه.

داروخرید ولی سلامتی نه.

خانه خرید ولی زندگی نه.

 و بالاخره میتوان قلب خرید ولی عشق را نه....

• برای عشق تمناکن ولی خار نشو.
• برای عشق قبول کن ولی غرورت راازدست نده.
• برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
• برای عشق مثل شمع بسوزولی نگذارپروانه ببینه.
• برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن.
• برای عشق جون خودت و بده ولی جون کسی ونگیر.
• برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.
• برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن.
• برای  عشق بمیرولی کسی رو نکش.
• برای عشق خودت باش ولی خوب باش.